فانوس، در عطش شعله ای می سوخت، کبوتر، از چشم آسمان، افتاده بود، دریا، غرق در رخوت بود، زمین، خورشید را طواف نمی کرد، چهره ی باغ، چروکیده بود، جامه ی شب در دست و پای سپیده، می افتاد، سکوت، آخرین نفس های خود را از تنگی سینه اش، برون می داد؛ بوف ویرانگی، روی دیوار شب، شوم، می خواند؛ لب های خشک دهکده، تاول زده بود؛ وطن، با خود، بیگانه بود وخودی در وطن.

ناگهان از پشت حصار شب، نمای مردی پدیدار شد، مردی که اسرافیل شد در صور بیداری و امواج نگاهش، کویر را طوفانی کرد، مردی که بی اعتنا به تهدیدهای مرگ، سینه اش را آماج خنجرِ سیاهی ساخت، چشمهایش از روشنِ جرعه های هشیاری، برق می زد؛ اعجازِ دستش، طلسم تاج را شکست، از نگاهش، فانوس ها، سیراب شدند و شاخه ها به سمت آسمان، پر گشودند.

پشتِ بام از سنگینی فریادها شکست، تن دیوار، از زخم های گلایه، پر شد در اضطراب چشم کوچه، دریاچه ی سرخ رویید، خون، در رگ حادثه جوشید، پرنده ی فریاد، از قفس حنجره پر کشید، سینه ی خیابان، رنگ عشق گرفت.

و. اینک، زمین، نفسی کشید و از کابوس زمستانی خود سربلند کرد. صدای مردِ بزرگِ بلندآوا، خواب را در چشم باغ شکست. خطوط فاصله محو شد، آواز رهایی از در و دیوار طنین انداخت. و. روح خدا با کلام خدا معجزه کرد.

 

افشان صالحی


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

JUSTICE VIRTUAL UNIVERSITY Broken heart کارینو فلوک آپديت آنتي ويروس نود32 - يوزرنيم و پسورد - لايسنس نود 32 نمایندگی تجهیزات حفاظتی نظارتی هایک ویژن و هایلوک اتوپوستر دانلود فایل گروه جهادی انصارالمهدی (عج) شهرستان آبادان کافه انتخابات کرمان رنگین کمان